NTENT="IR" />
کلارآباد دات کام |
دیشب زنگ زدند گفتند توی اینها رفتی، فکر برگشتت هم باش!/ چرا با جبهه پایداری بیش از همه عناد دارند؟
چند روز به انتخابات مجلس نهم باقی مانده بود که پرشورترین همایش انتخاباتی در سالن سیدالشهدای تهران برگزار شد. حاج سعید قاسمی به همراه حجت الاسلام و المسلمین روح الله حسینیان و حسن عباسی از سخنرانان این همایش بودند. گرچه در همان زمان بخش هایی از سخنرانی حاج سعید قاسمی منتشر شد اما شنیدن مشروح سخنان این سردار لطف دیگری دارد.
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، صلیالله علیک یا اباعبدالله. السلام علیک یا روحالله، ایها العبد الصالح، المطیع لله و رسوله، السلام علیک لجمیع شهدائک، الَّذِینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ(ع) وَ لَئِنْ أَصَابَکُمْ فَضْلٌ مِّنَ الله لَیَقُولَنَّ کَأَن لَّمْ تَکُن بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّهٌ یَا لَیتَنِی کُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً. ای کاش قسمت این گونه بود که با شما میبودیم و در صحنههای بسیار سختی که شما امتحان پس دادید، ما هم مثل شما قبول میشدیم، لکن چون منی، تجدیدی این میدان...؛ شاید خدا عنایتی کند و در صف و میدان و جبهه دیگری، گناهان ما بخشیده شود و به صف شما متصل بشویم. تا به حال این جمعیت را این جور، بالای سن ندیده بودم!
من تا به حال بیش از ده بار که به خاطر پاسداشت شهدا- از حاج همت گرفته تا عماد مغنیه- در سالن سیدالشهدا مراسم بوده و شرکت کردهام، هیچ وقت این جمعیت را این جور، بالای سن ندیدهام! این اولین بار است که این اتفاق میافتد. هیچ اتفاقی هم که نیفتد و فقط این تصویر مخابره شود، برای دشمن گریه دارد که این همه دو مرتبه جمع شدهاند و انگار میخواهند اوضاع را به هم بریزند! مثل این که قرار است دوباره اتفاقی بیفتد.
دیشب زنگ زدند گفتند: توی اینها رفتی، فکر برگشتت هم باش!
این دوستانی که در جبهه پایداری هستند، از من ناراحتند، به خاطر این که کاندیدا نشدم، از طرف دیگر هم خیلیها زنگ زدند که حاجی! مهندس! خودت را خرج اینها نکن. توی اینها رفتی، فکر برگشتت هم باش! به من توصیه کردند، منتهی کسی که این توصیه را کرد، صلاحیت این توصیه را نداشت. چرا؟ نسبت به درجهاش و نسبت به فعالیت اجتماعیای که کرده، خیلی هم بزرگ و عزیز است، ولی به دلیل بیبصیرتی در انتخابات تبدیل به شیپورچی موسوی شد و لذا صلاحیت ندارد که مرا نصیحت کند که خودم را خرج شماها که خاک پای شماها هم نمیشوم، نکنم! قطعاً یک اتفاق بزرگی افتاده که این جمعیت بالای سن نشسته.
قبل از همه اینها خداوند منان را باز شاکرم، به دلیل این که یک مقطعی از دوران آن خبیث و سلطه شاهنشاهی را درک کردم. کی باورمان میشد چنین اتفاقی بیفتد. امامی بیاید، شما هم به او لبیک بگویید، حکومت تشکیل بدهید و فارغ از همه دعواهای جبههبازی و سیاسیبازی و اینکه مثلا این یک خرده چپ است و آن ده درجه به راست و پانزده و نیم درجه به چپ و یک خرده مایل به آن طرف و این حکایتها، خودتان نماینده انتخاب کنید. هر کدامتان که بیایید، یعنی از اصولگراترینتان که دستتان را میبوسم تا آخرین جبهههایتان و آنهایی که اصلاً در جبهه نیستند و ته خاکریزند، هر کسی توی این مجلس آمد، ما دستش را میبوسیم.
میگفتند آقا خودش میآید و همه کارها را درست میکند!
فارغ از همه اینها خدا را شاکریم که عنان دست خودمان است و اگر قرار است که خوب یا بد، بهترینها یا بدترینها توی مجلس بروند، این در اثر یک تجربه تاریخی است که هزار و چند سالاش را یک بار پاس کردیم که بنا به دلایلی نتوانستیم حکومت تشکیل بدهیم. هر دفعه هم آمدیم، بنا به دلایلی، چه همجنسهای خودمان، چه روحانیون، چه روشنفکرها ما را به سازش و به تسلیم توصیه کردند و گفتند تا ظهور حجت حق، شما هیچ تکلیفی ندارید و آقا خودش میآید و همه کارها را درست میکند. هر کس این کار را بکند، پرچمش زمین میخورد، روایت داریم، حدیث داریم و این حرفها.
حضرت روحالله! روحت شاد! الان نسل سوم آن قنداقیها پای کارند!
یکی آمد و گفت همه اینها را بزنید به دیوار. ما موظفیم حکومت تشکیل بدهیم، مجلس تشکیل بدهیم و راه را تا آنجا که میتوانیم برای آمدن آقا باز کنیم. اگر هم نشد، تکلیف خود را انجام دادهایم و با مقوله، تکلیفی برخورد کردهایم. موقعی هم این حرف را زد که نه عده داشت، نه یار داشت. همان موقع هم مسخرهاش کردند و گفتند آقا! تو که سرباز نداری. گفت: سربازهایم در قنداق هستند، نگفت؟ آقا! الان نسل سوم آن قنداقیها پای کارند. حضرت روحالله! روحت شاد باشد. سه دور این قنداقیها آمدند و الان کف میدان هستند. اگر هر روز به خاطر این مقوله، شکر کنیم، باز هم کم شکر کردهایم.
در این دوره یک اتفاق جدید افتاد
در دوره جدید یک اتفاق جدید افتاد. در دورههای قبل، این مدلی نداشتیم. میآمدند و میرفتند و هزار جور زور باید میزدی که آقا تکلیف است و بیا و از این حرفها. نسل فعلی از طریق سعی و خطا و تجربههای گذشته و بلاهائی که بخصوص در فتنه 88 به سرش آمد، باید تصمیمی مافوق تصمیمات گذشته، بگیرد. منظورم همین کسانی است که سنشان اقتضا نمیکند و اگر امشب از پدرشان بپرسند آیا شما هم جزو 11 میلیون نفری نبودی که به رئیس جمهور فراری رأی دادی؟ جواب درستی ندارد بدهد، مگر اینکه پدرش وجدان داشته باشد یا جزو آن چند درصد اندک بصیرهایی مثل شهید احمد متوسلیان و شهید دیالمه باشد که تا عمق وجود طرف را میخواند که این دارد دروغ میگوید. این بصیرت مال آدمهای خیلی خاص است که تشخیص میدهند که این آدم مال این حرفها نیست. اما به هر حال، این جماعتی که اینجا نشستهاند، 33 سال تجربه مجلسداری و حکومتداری دارند، هزار و چند سال هم بعد از غیبت آخرین امام بزرگوارشان، سردرگم و کلافهاند و لذا امروز مصرّند که در این لحظههای خطیر تاریخی و به تعبیر حضرت آقا پیچ تاریخ – که البته این را درباره انقلابات بین المللی گفتند و ما هم به هر حال مِن ضمن آن هستیم – تصمیم درستی بگیرد، بخصوص این که در این مقطع دید که 11 میلیون رأی قانونی به بنیصدر دادند و آن شد که شد.
این جماعت با این مدل تفکرات، بر اساس تجربه آمد و به هاشمی رأی داد. اتفاقاتی افتاد و دو مرتبه بر اساس مدل تفکراتیاش، خاتمی را سر کار آورد. بعد از او رویکرد دیگری را رقم زد و احمدینژاد آمد. اگر اینها اشتباه کردند یا نکردند، دست خودشان بود و هست و به تعبیر حضرت آقا باید در روزی که از آنها سئوال میشود، جواب داشته باشند.
بچه از پدرش میپرسد: این کراواتی کیست که بغل امام ایستاده؟
اگر پدر و مادر این بچه را بیاورید و بپرسید که آقا! خانم! شما میدانستی که این اتفاق میافتد؟ چرا به بنیصدر رأی دادی؟ جوابی ندارد که بدهد. متأسفانه هیچ موقع پیش نیامد که این پدر با این پسر بنشینند و پدر، آن تجربه تلخ تاریخی را برایش بازگو کند. الان که دیگر حال و حوصله همدیگر را هم ندارند. رادیو و تلویزیون هم که برایش بازگو نمیکند. رسانههای دیگر هم که چه عرض کنم. آن وقت این پدر و پسر همین جوری از کنار هم رد میشوند تا تلویزیونیها سالی یک بار در رحلت امام و پیروزی انقلاب چهار تا تصویر از توی توبرههایشان در بیاورند و نشانش بدهند. بچه از پدرش میپرسد: این کراواتی کیست که بغل امام ایستاده؟ پدر میگوید: یعنی تو قطبزاده را نمیشناسی؟! سخنگوی امام، رئیس رادیو تلویزیون وقت را نمیشناسی؟! بابا! الان کجاست؟ چی چی کجاست؟ اعدام شد! برای چه اعدام شد؟ سکوت! 33 سال تاریخ بر ما گذشت و متأسفانه این بچه، از آن خبر ندارد. این هم عمداً دارد اتفاق میافتد، به خاطر این که بتوانند از همین سوراخی که گزیده شدیم، بارها و بارها ما را بگزند. این بچه، این تجربهها را در اختیار ندارد، چون جایی و کسی آن را به او انتقال نداده است.
در فتنه 88 هشت ماه نبرد کف خیابان اتفاق افتاد، مدل جدیدی که هیچ وقت باور نمیکردیم. باور نمیکردیم همجنسهایی که کف خیابان هستند، از ساکتینش در قم تا عاملینش در خیابانها، اعم از سردار و آیتالله و شیخ، همه مدل و همه هم از جنس خودش، وارد چنین معرکه پیچیدهای شده باشند. این بچه، هشت ماه کف خیابان، نبرد کرد. از آن اول هم به او گفتند پسرم! دعوا سر ریاست جمهوری نیست. قصه عمیقتر از این حرفهاست و جریانی پشت آن خوابیده. ماها به خاطر مقاطعی که آنها را پاس کرده بودیم، و نه به خاطر این که آدمهای خوبی هستیم، بوی باروت را یک مقداری بهتر تشخیص میدادیم؛ میدانستیم که این شیخ که میخواهد چنج! کند، آلزایمر گرفته و قاتی کرده و یک اتفاقی برایش افتاده و نباید دنبالش برویم.
بر اساس این اتفاق، آن بچه که در دانشگاه میخواست جریان متعادلتری را رئیس جمهور کند، با آن جریان کذا رفت تا روز عاشورا. یک مرتبه شنید میگویند مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر اصل ولایت فقیه و دید که یارو رفته است زیر یک خم علم امام حسین(ع). اینجا بود که فهمید اینها با اصلش کار دارند. همه زیبایی 9 دی به خاطر این بود که آقا نیامد به شما جوانها بگوید که عکس مرا پاره کردند، بریزید کف خیابان یا هر کسی مرا میخواهد، فردا بیاید توی خیابان. گذاشت که خودتان تصمیم بگیرید و ریختید کف خیابان و آن حماسه بزرگ را آفریدید.
9 دی؛ پسرکی با موهای ژلزده و پلاکارد...
زیباتر از همه آنها صحنهای بود که من دیدم. کدام صحنه؟ روز 9 دی پسرکی را کف خیابان انقلاب دیدم با موهای ژل زده و سر و ریختی که هر جای دیگر میدیدیش، میگفتی هیچ سنخیتی با ما ندارد. پلاکاردی دست این بچه بود که عمق استراتژی جمهوری اسلامی را نشان میداد. چی بود؟ تلویزیون هم چند بار نشانش داد. روی پلاکارد نوشته بود: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ. ما خودمان این انقلاب را ایجاد کردیم، خودمان هم حافظ آن هستیم. باور کن اگر در شرایط عادی بود، میخواستم بروم دست و پای این بچه را ببوسم. به خاطر این که پسر! تو کی بودی و از کجا آمدی؟ بین این همه شعارهای کیلویی، این از کجا آمد دست تو؟
عادت کرده بودید بعد انتخابات تخت بخوابید، فهمیدید دیگر نباید خوابید!
این یعنی این که آن اتفاق بزرگ در نظام افتاده. چه شده؟ خواص- البته همهشان را نمیگویم، آن بخشی که به فرمایش آقا مردود شدند- به دلیل آشغالخوری آن قدر سنگینی داشتند که هشت ماه نبرد کف خیابان و کلافگی برای این بچه را رقم زدند. این خواص به دلیل آشغالخوری، بهدلیل سنگینی، بهدلیل پیچش مواضعشان، به دلیل فاصله پیدا کردن با اصول، با امام، با آقا، حسادت به آقا، موقعیتخواهی و سهمخواهی بیشتر، سقوط کردند. ای همه کسانی که یک بار رأی دادید و عادت کرده بودید که بروید تخت بگیرید بخوابید و بگویید اینها هستند دیگر، اینها نمایندههای مجلس ما هستند. یک رئیسجمهور هم گذاشتیم، برویم بگیریم تخت بخوابیم، فهمیدید که نباید بخوابید و دشمن هر لحظه در کمین است.
یکی از برکات فتنه همین است!
حضرت آقا گفتند در فتنه 88 خیلی اذیت شدیم و ریزش داشتیم، اما برکات زیادی هم داشتیم. من میگویم یکی از برکاتش این بود که اگر میلیاردها تومان خرج میکردیم، نمیتوانستیم این جوان را برداریم و بیاوریم و روی این سن بنشانیم. این جوانی که استرس و اضطراب درونی دارد و میداند که اگر الان اینجا نباشد، خط از دست میرود. میداند که جبهه واقعی اینجاست و برای همین احساس کرده که باید اینجا باشد و خودی نشان بدهد.
[ شنبه 91/2/2 ] [ 10:41 صبح ] [ م.ص ]
[ نظر ]
|
|